از با تو نبودن خودم میترسم
از این همه بودن خودم میترسم
یک جام مِی از پیش فلانی آرید
از مست نماندن خودم میترسم
***
هیچیم و از این نبودن خود مستیم
با این همه هیچ بودن، از خود رستیم
ما خط زدگان نامِ خویشیم همه
با خط زدنِ خویش به او پیوستیم
***
جز بودن با تو من نمیخواهم هیچ
از زندگی بی تو نمیدانم هیچ
گر چه همهی زندگیام هیچ شده
از هیچ به جز هیچ نمیفهمم هیچ
***
ای کاش از احوال من آگاه نبود
سهم منِ بیچاره غم و آه نبود
ای کاش کمی ز آخرت میترسید
این بچهی نارسیده خودخواه نبود
***
شاعر نشدم که تا تو دردم بشوی
حافظ نشده بلای جانم بشوی
شاعر همهجا ز قافیه میترسد
ای قافیه! ای کاش نصیبم بشوی
من شعرِ سپید را نمیفهمم هیچ
اشعار رباعی خودم را هم هیچ
من شعر برای دل خود میگویم
از شعر به جز شعر نمیخواهم هیچ
محشر بود.بسیار زیبا
استادانه شعر می سرایید
تبریک می گم