ناز چشمت معنی ویرانیم من ز دست این جنون حیرانیم
بارها گول تکلم خورده ام در سکوت زرد خود زندانیم
من تورا گم کرده ام خورشید من در غروب سرد سرگردانیم
پا مکوب ای جانم اسماعیل وار من چو هاجر از غمت هجرانیم
رفتند بغضی شده در سینه ام دیدگانم را نگه بارانیم
کن دعایی بهر این دل خسته تو من فدای لهجه ی عرفانیم
انتظارت می کشد این بی قرار آرزو دارم تو بر گردانیم
در نبرد روزهای بی کسی من اسیر خلوت تنهاییم
« تنها »
محشر بود بسیار زیبا بود
دادار
گر به گاه سحری چشم گشایند بر او
جمله عالم به فغان کاین دم و آن یار خوشست
شاهدی خوش منش و آب روانی بگذر
می نابی طلبمُ لیک به مقدار خوشست
جملگی بو همی کلی آمال سپهر
من از او می طلبمُ لطف نگهدار خوشست