درمانده ام ز کار دل و عقل و حال خویش بی پرده این جنون گرفته مرا زیر بال خویش
هر روز یک طرف بکشاند مرا سراب آخر رسم تو بگو بر خیال خویش؟؟؟
عمری گذشت و به پیری رسیده ام سرگرم کودکی و قیل و قال خویش
افسون عشق گشتم و مجنون روی یار کو پاسخی که دهم بر سوال خویش
بنگر دلم به کجا که نرفته است خون می خورد زدست من اندر زوال خویش
رویای من شده یک بوسه از لبت حافظ تفعلی زنده امشب به فال خویش
شد آخر غزل تو نگاهم نمی کنی؟؟؟ آخر رسم ز چشم تو من بر کمال خویش
« تنها »
دادار
ز نور ماه رخشیدن بیاموز
ز دست ابر بخشیدن بیاموز
صفا از قطره های باد شبنم
ز جام لاله خندیدن بیاموز
ز چشم نرگسش مستی بیاموز
ز شعرش نغز گفتن را بیاموز
ز مجنونام دشت هوشیاران
تو دید لیلی و مجنون بیاموز
والسلام!