ناز چشمت معنی ویرانیم من ز دست این جنون حیرانیم
بارها گول تکلم خورده ام در سکوت زرد خود زندانیم
من تورا گم کرده ام خورشید من در غروب سرد سرگردانیم
پا مکوب ای جانم اسماعیل وار من چو هاجر از غمت هجرانیم
رفتند بغضی شده در سینه ام دیدگانم را نگه بارانیم
کن دعایی بهر این دل خسته تو من فدای لهجه ی عرفانیم
انتظارت می کشد این بی قرار آرزو دارم تو بر گردانیم
در نبرد روزهای بی کسی من اسیر خلوت تنهاییم
« تنها »
از با تو نبودن خودم میترسم
از این همه بودن خودم میترسم
یک جام مِی از پیش فلانی آرید
از مست نماندن خودم میترسم
***
هیچیم و از این نبودن خود مستیم
با این همه هیچ بودن، از خود رستیم
ما خط زدگان نامِ خویشیم همه
با خط زدنِ خویش به او پیوستیم
***
جز بودن با تو من نمیخواهم هیچ
از زندگی بی تو نمیدانم هیچ
گر چه همهی زندگیام هیچ شده
از هیچ به جز هیچ نمیفهمم هیچ
***
ای کاش از احوال من آگاه نبود
سهم منِ بیچاره غم و آه نبود
ای کاش کمی ز آخرت میترسید
این بچهی نارسیده خودخواه نبود
***
شاعر نشدم که تا تو دردم بشوی
حافظ نشده بلای جانم بشوی
شاعر همهجا ز قافیه میترسد
ای قافیه! ای کاش نصیبم بشوی
من شعرِ سپید را نمیفهمم هیچ
اشعار رباعی خودم را هم هیچ
من شعر برای دل خود میگویم
از شعر به جز شعر نمیخواهم هیچ
گریه کن گریه قشنگه گریه از سینه ی تنگه
آخرش دلش می سوزه مگه اون دلش یه سنگه
گریه کن بذار که بارون توی آسمون بباره
التماست میکنم من گریه کن برام دوباره
گریه کن عزیز جونم گریه کردنت قشنگه
آسمون چشمای تو بعد گریه ها یه رنگه
گریه کن سبک میشی تو مثه بادبادک قرمز
گریه کن تا باز بگم من زنده بودن بی تو هرگز
گریه کن دلم گرفته واسه ی آبی دریا
یادته کنار ساحل تشنه بودیم مثه صحرا
گریه کن به روی شونم گوش بده برات بخونم
حرفی که یه عمر نگفتم تویی تو عزیز جونم
گریه کن ستاره ی من واسه ی چشمای آبی
اما حیف دیده نمیشه توی آب اشکای ماهی
گریه کن بذار بسوزم مثه شمع روی طاقچه
رفتن تو یک نشون داشت مردن گلای باغچه
گریه کن به کوه دردم سر بزن به سنگ قبرم
لب لب شده عزیزم ز غمت کاسه ی صبرم
گریه کن فدای چشمات فدای اون خال لبهات
گریه کن یه امشبی رو تو به یاد دل تنهات
گریه کن آخر قصه است کلاغه رسید به خونش
جنجرغمت رو قلبم این یه مصرعم نشونش
تنها